۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

سلامٌ عَلَی یاسین گوی بر گوش گوش دراز

شیرین حکایتی ست که تقریر می کنی. خواستم بگم چه فرقی می کند پای ضرغامیه بشینی یا همولگرد حضرت عنکبوت ذودبلییون، که دیدم فرق است. نه از جنس یکطرفه بودن و متوهم وحده بودن تلویزیون که تیوی یک پیش فرض مهم دارد و آن اینکه در مقابلش المحمربیده نشسته و نباید ذره ای در حمار بودن طوعا مخاطب خود شک کند که الحمدلله نه ضرغام می کند و نه مرداخ.
اما از گنده نویسی قاجار که بگذریم، حتا ادای پرسش از ماهیت تلویزیون و نسبت ما با آن هم، چنگی به دل نمی زند. زمانی یکی مثل دکترداوری حرف از این نسبت می زد کلی ذوقمرگ تاله و تفقه و تفلسف می شدیم یا حضرت داریوش ارجمند افاضاتی می کرد و علامه بلخاری مهملاتی تفت می داد می خندیدیم اما دیگر، نه در دل ذوق و نه در سر هوس ماند که دل سنگمان رج زده لج زده و سنگلجی شده برای خودش.
حرف بدردبخور اینکه، نمی رسم تلویزیون ببینم بیشتر اوقات دقیقا مثل الان ولی این اعتیاد با ترک درمان نمیشه هرچند تبدیل اعتیاد موثر است ولی مشکل دوطرفه است اگر تلویزیون ببینی گوش پینوکیو درونت دراز می شود و اگر نبینی با دنیای گذرای خلایق بیگانه شده و اوشگول بالمباحثه می شوی. ولی حکایت تلف کردن وقتی است که حضرت حکیم گذاشته و اگر کمی مثبت از وقتت استفاده کنی، ناگاه اسکل درونت بیدار می شود و باید یک یا چند شبانه روز را قربه الی الله به علافی و وقت گذرانی تلف کنی.
نوشته شده توسط صدرا

هیچ نظری موجود نیست: